آمد؛ بی آنکه خبر دهد. خیلی قدرتطلب بود و خودخواه. این را وقتی فهمیدم که دیدم پیشانی خانه را از آن خود کرد تا همیشه چشمها به سوی او باشد. هیچکس از پرحرفیاش به ستوه نیامد.
چنان در دلها جاگرفت که اگر ساکت مینشست و خاموش، همه منتظر به سخنآمدنش بودند. نام این قاب را قبلهی خانه میگذارم و میگویم، از وقتی که آمده،کودکم رو به سوی او نماز تربیتش را اقامه میکند. برای اینکه شرط انصاف را زیر پا نگذارم، باید بگویم قبلهی دل من هم مدتهاست رو به سوی این قاب چرخیده است.